90 سال تمام امیدواری
به گزارش مجله ستاره، از اردیبهشت 1300 تا اردیبهشت 1400. سیمین دانشور یکی از عظیم ترین زنان در ادبیات داستانی ایران اگر امروز زنده بود صدساله می شد. کسی که اگرچه با یکی از نام های آشنای ادبیات ایران یعنی جلال آل احمد زندگی کرد اما هیچ وقت زیر سایه نام او نبود و خود شخصیت مستقل و مهمی در ادبیات محسوب می شد. به همین بهانه رفتیم سراغ نوشته ها و گفته های سیمین درباره زندگی اش و نه کتاب هایش. چند برش کوتاه و خلاصه از یک زندگی بلند و پربار.
در دانشگاه
سیمین دانشور سال 1300 در یک خانواده فرهیخته شیرازی به جهان آمد. او سومین فرزند محمدعلی دانشور و قمرالسلطنه حکمت بود. مادرش نقاش بود و پدرش پزشک سرشناسی که از احمدشاه لقب احیاءالسلطنه گرفته بود. در همان شیراز مدرسه رفت و با معدل 19.25 به عنوان شاگرد اول سراسر کشور وارد دانشگاه تهران شد. در رشته زبان و ادبیات فارسی درس خواند و تا مقطع دکتری پیش رفت. شاگرد محبوب بدیع الزمان فروزانفر بود و استاد به او لقب دوشیزه مشگین داده بود.
سیمین دانشور هم خبرنگاری را تجربه کرد هم نویسندگی را و هم استادی در دانشگاه تهران را. از شهرت کتاب هایش زیاد گفته شده اما از محبوبیتش در دانشگاه کمتر حرفی به میان آمده: روزی پیش از تشکیل شورای دانشکده، استادان دیگر، در حضور خودم در باره علت هجوم دانشجویان به کلاس هایم داد سخن می دادند. یکی از اساتید گفت: من موقع انتخاب دروس، می خواستم اجازه ندهم دانشجویان رشته زبان درس خانم دانشور را به عنوان واحدهای اختیاری با آزاد بگیرند تا بدعادت نشوند. دانشجویان گفتند: به صورت مخاطب آزاد تا حالا رفته ایم و از این به بعد هم می رویم... استادی که خودش زن بود، این را فهمیده بود که درس من زمزمه محبت هم بود و مادرانه و خواهرانه و خودمانی و صمیمی با دانشجویان برخورد می کردم. اجازه شرکت در بحث و اظهارنظر به آنها می دادم و مسائل روانی و خانوادگی شان راهم در خارج از کلاس در حدود امکانات، حل می کردم.
اما هیچ کدام شان درنیامدند بگویند که بابا این زن سنگ تمام می گذارد، همواره دوستان خارجی اش کتاب های مورد علاقه او را که به زبان انگلیسی درآمده برایش می فرستند و او می خواند و هر سال درسش را تکمیل می نماید، مدام به کتابخانه ها سرمی زند و اگر کتابی درباره هنر به فارسی چاپ شده باشد می خرد و به کتابخانه دانشکده هم صورت می دهد تا تهیه نمایند. هیچ کس در نیامد بگوید درباره درسی که می دهد دانش کافی دارد و درسش را طوری انسجام می دهد و مطالبش را طوری به هم پیوند می زند که اگر دانشجویان یادداشت هم برندارند، با دست خالی-ببخشید با مغز و جان خالی- کلاس را ترک ننمایند.
در سختی ها
زندگی عاشقانه جلال و سیمین روزهای سخت کم نداشت. بخش هایی از آن را جلال در سنگی بر گوری آورده و پرده از ماجرای ناباروری شان برداشته و بخش هایی را هم سیمین در نامه تند و تیزش به جلال نوشته: شاید سیلی از سر من گذشته باشد. از این سیل شسته رفته بیرون می آیم و در این مرز تازه آدم نوی زن نوی می شوم. به زن ایرانی هم تفهیم خواهم کرد که بایستی زن نوی بگردد. من یک خشت کهنه از یک بنای مخروبه نیستم که بنا را فروبریزند و خشت را خرد نمایند. من خیال می کردم فرصت ما در این جهان کم است و چه بهتر که خودمان را با گرمای عشقی گرم کنیم و برویم و حالا در سرمای بی وفایی با ذخیره های ذهنم خودم را گرم می کنم. مهم ترین اثرش یعنی سووشون را سال 1348 منتشر کرد و همسرش جلال را همان سال از دست داد. زندگی اش پستی و بلندی های زیادی داشت اما سیمین دانشور در 90سال عمرش همواره کار کرد و همواره امیدوار بود. جایی در مصاحبه ای درباره آثارش گفته: این حرفی که من می خواستم بزنم یعنی راجع به نفس زنده بودن و جام زندگی را در هر شرایطی با اعتماد به نفس نوشیدن و امید. من می خواهم هر وقت همه ناامیدند امیدوار باشم... امید سرسری نه، امید واقعی.
در خانه
با جلال آل احمد خیلی اتفاقی و در اتوبوس آشنا شد. جلال و من همدیگر را در سفری از شیراز به تهران در بهار سال 1327 یافتیم و با وجودی که در همان برخورد اول درباره وجود معادن لب لعل و کان حُسن شیراز در زمان ما شک کرد و گفت تمام این گونه معادن در زمان مرحوم خواجه حافظ استخراج شده است، باز به هم دل بستیم. بعد از ازدواج، سیمین برای ادامه تحصیل دو سال به آمریکا رفت تا در رشته زیبایی شناسی دانشگاه استنفورد درس بخواند.
همان موقع جلال هم آغاز کرد به ساختن خانه ای برای خودش و سیمین. کجا؟ در شمیران، دیوار به دیوار خانه نیما یوشیج. جایی که سال ها پاتوق بزرگان بود و حالا هم تبدیل به خانه موزه شده است. جلال در یکی از نامه ها درباره ساخت خانه چنین نوشته: عزیز دلم سیمین، الان از سر ساختمان برگشته ام. مبارکت باشد.... خودم هم یک پا بنا بودم و هم یک پا عمله. انواع مختلف کارهای ساختمان را کردم؛ از سر جرز آجر گذاشتن و جرز را بالا بردن گرفته تا آجر بالا انداختن و کار گل و آجر سابیدن و الخ. و سیمین در جواب یکی از نامه هایش از شوق برگشتن به ایران و زندگی در آن خانه نوشته: وقتی فکر می کنم که تو داری برای استقرار خودمان کوشش می کنی و خانه می سازی هم دلم می گیرد و هم دلم از لذت آب می گردد. خانه ای که تو می سازی هر خشتش با عشق روی خشت دیگر گذاشته می گردد و برای من از هر قصری مجلل تر است.
منبع: چاردیواری ضمیمه روزنامه خبرنگاران
به قلم: زهره ترابی
منبع: جام جم آنلاین