انتخاب اول من نوشتن متن های ایرانی است ، دراماتورژ همان سرکارگردان است
به گزارش مجله ستاره، فعالیت محمد رحمانیان در تئاتر در یک دهه اخیر منحصر به فرد بوده و کارگردانی نمایش های نوستالژیک، موسیقی-نمایش و تئاترهای مذهبی بخشی مهم از کارنامه او را تشکیل می دهد.
به گزارش خبرنگاران، برخی از این نمایش ها مانند ترانه های محلی، سینماهای من و مجلس ضربت زدن پرتماشاگر و پرفروش بوده اند و حالا نمایش اثر پرتوهای گاما بر گل های همواره بهار به کارگردانی مهتاب نصیرپور بر اساس متن دراماتورژی شده رحمانیان روی صحنه رفته است. او در این مصاحبه از دیدگاهش درباره دراماتورژی و وضعیت تئاتر این روزها صحبت نموده است.
- در سال های اخیر روی متن هایی کار کردید که ایرانی، نوستالژیک و برخی مذهبی بودند. اثر پرتوهای گاما... در نگاه اول قرابتی با آن نمایش ها ندارد و به نظر می رسد به سلیقه شما نزدیک نیست.
بار اول که متن را خواندم، شباهتش به باغ وحش شیشه ای شگفت زده ام کرد. برایم جذاب بود که چطور می گردد مثل تنسی ویلیامز و با ابزاری که او در اختیار داشته و همان درونمایه و شخصیت هایی تقریبا شبیه آن متن، نمایشی مدرن تر نوشت. این ویلیامز بود که مرا به پل زیندل علاقه مند کرد و این اولین و آخرین متنی است که تا امروز از زیندل خوانده ام. بعد از بازگشتن به ایران در سال 92 علاقه ام نوشتن متن های ایرانی بوده، پس این متن انتخاب اولم نبود. وقتی قرار شد خانم نصیرپور متن را کارگردانی کند و من دراماتورژ نمایش باشم، سعی کردم متن را طبق نظر و سلیقه ایشان بازنویسی کنم. پیشنهادم این بود متنی ایرانی از قصه بنویسم اما خانم نصیرپورموافق نبود.
- چرا خانم نصیرپور مخالفت کرد؟
نظر او این بود که وقتی تاریخ و جغرافیای یک اثر را عوض می کنیم، متن از هدف هایی که دارد دور می گردد. در بازنویسی دیباچه زیندل برایم راهگشا بود و تجربه هایی که ویلیامز در باغ وحش شیشه ای دارد؛ مثل تک گویی تام در شروع و پایان نمایش. این مواد ادبی برایم مقدمه ورود به سبکی را پدید آورد که به برتولت برشت منتسب است و من کوشش کردم در بازنویسی اثر پرتوهای گاما... آن را تجربه کنم. بسیاری از نویسندگان دنیا متاثر از برشت بوده و هر کدام به نوعی کوشش نموده اند تجربه هایی شبیه او داشته باشند؛ مثلا شیوه ای که فردریش دورنمات در فاصله گذاری و بیگانه سازی به کار می بندد با سبکی که رابرت بالت در نمایشنامه مردی برای تمام فصول دارد متفاوت است. در اجرای اول صدای ذهن شخصیت مامانی و شخصیت نویسنده را به متن اضافه کردم اما در اجرای جدید صدای ذهن این شخصیت حذف و دیالوگ های نویسنده بین شخصیت های دیگر تقسیم شده است. شخصیت مامان در اصل نمایش پیرزنی خاموش و به نوعی شاهد و ناظر وضعیتی است که بر این خانواده می گذرد. آنچه در اجرای دوم می بینیم به دنیا زیندل نزدیک تر است.
- ممکن است روزی این نمایش را هم با نگاه به جامعه و مناسبات ایرانی با شخصیت های ایرانی روی صحنه ببرید؟
بله، این وسوسه با من است. نه تنها درباره این متن که درباره مرگ فروشنده و همه پسران من (هر دو از آرتور میلر) هم دوست دارم این اتفاق بیفتد. خوشبختانه این روزها بیکارم و بیشتر وقتم در دنیا متن سپری می گردد و فرصت دارم همین نمایشنامه را طبق علاقه اولیه ام با شخصیت های ایرانی بنویسم.
- شخصیت مامانی با تک گویی پایانی نمایش، تماشاگر را به دنیای امروز پیوند می داد. حذف او به این معنی نیست که ارجاع به شرایط اجتماعی امروز دیگر اولویت نمایش نیست؟
نوشتن مونولوگ مامانی یک عقبگرد از خواسته اولیه من بود. حالا که تصمیم دارم این نمایش را با شخصیت های ایرانی در زمان و مکان مناسب اجرا کنم، آن مونولوگ را آنجا خواهم داشت.
- چه چیزی در متن آنقدر برای شما جذاب است که می خواهید حتما آن را ایرانی و اجرا کنید؛ فروپاشی خانواده؟ تنهایی؟ اختلاف نسل ها؟
برخی چیزها مثل فقر، بیکاری، تنهایی زنان و... موضوع هایی مثل این که همه ما مجبوریم بار اعمال گذشته گانمان را به دوش بکشیم، عناصری است که در متن دوست دارم. اینها مربوط به ایران، اروپا، آمریکا، آفریقا و... نیست. من همه دنیایان و ایرانیان را در این نمایش می بینم، نه لزوما ایرانیان دهه 90 خورشیدی. همه آنها که در دوره های مختلف برای زندگی جنگیده و با مسائل معیشتی روبرو بوده اند، به ویژه طبقه فرودست که بحران های زیادی را پشت سر گذاشته است.
- دراماتورژی یک بعد هنری هم دارد و فقط به متن محدود نمی گردد. به عنوان نویسنده و کارگردانی که کنار یک کارگردان در تجربه اول ایستاده، چقدر در بعد هنری شکل گیری اثر پرتوهای گاما... موثر بودید و نقش داشتید؟
خانم نصیرپور در همه کارهای من حضور فعال داشته به ویژه در بخش بازیگری، بنابراین ظاهرا او کارگردان اول است. او در بیست و چند سال گذشته همواره همراه و همکار من و می گردد گفت به نوعی کارگردان دوم هر پروژه بوده است. بنابراین با کارگردان تازه کار روبرو نبودم، با کارگردانی روبرو بودم که هم تجربه دارد، هم سلیقه و نگاه او را هم می شناختم. در خصوص دراماتورژی باید بگویم این موضوع دربرگیرنده وظایف مختلف است. همه جای دنیا هم وجود دارد و بخشی از آن در ایران دیده می گردد. من می توانم عنوان سرکارگردان را به دراماتورژ بدهم، البته دراماتورژی که با تماشاخانه های مختلف قرارداد می بندد و بر اساس متن پیشنهادی، عوامل اجرایی را با توجه به دیدگاه تماشاخانه و کارگردان انتخاب می نماید. در تماشاخانه های صاحب دیدگاه در دنیا حضور دراماتورژ بسیار مهم است. او کسی است که می تواند دنیا نمایشنامه را به یک تجربه بصری تبدیل کند. حالا که در ایران این تعریف وجود ندارد، به تعریف دوم می رسیم. به نظرم هر کارگردانی وظیفه دارد هر نمایشنامه را به متنی تبدیل کند که مطابق دیدگاه و سلیقه او اجرایی گردد. کارگردان باید دنیای را بازتعریف کند، او صرفا مجری نیست. بسیاری از نمایش هایی که روی صحنه می بینم مجری دارد نه کارگردانی به معنای خالق و بازآفرین. در اثر پرتوهای گاما... من با کارگردانی همکاری می کنم که سال هاست همدیگر را می شناسیم، با نوع نگاه و دیدگاه هم آشناییم و دراماتورژی با توجه به این همزیستی و دنیا بینی مشترک اجرا شده اما همچنان به نظرم بهترین حالت این است که کارگردان و دراماتورژ هر نمایش یک نفر باشد.
- این اتفاق مشترک که بین شما و خانم نصیرپور در اثر پرتوهای گاما... افتاده، چقدر گسترده است؟ چقدر در آن تضارب آرا وجود دارد؟ خانم نصیرپور چقدر مستقل است؟
نه فقط در این کار، بین من و گروهی که با آنها کار می کنم، همواره استقلال و تضارب آرا وجود داشته. در خصوص خانم نصیرپور باید بگویم گاهی حتی شخصیتی نوشته ام و دوست داشتم او آنگونه که من می پسندم آن را بازی کند ولی ایشان نگاه و تحلیل دیگری درباره نقش داشته و آن را طور دیگر بازی نموده است. این نمایش هم بر اساس تضارب آرا شکل گرفت. من می خواستم متن را با شخصیت های ایرانی بنویسم، کارگردان نظری دیگر داشت. در بازنویسی اجرای نخست به نکات مشترکی رسیدیم و در اجرای دوم دوباره بازنویسی دیگری شکل گرفت که بر اساس نظر کارگردان در متن تغییر داده شد.
- اجرای اول در تماشاخانه سپند تجربه ای مثبت و پیروز نبود اما شما دوباره با یک تماشاخانه خصوصی همکاری می کنید. این همکاری ها چقدر نظر شما را تامین می نماید؟
وجود تماشاخانه های خصوصی خیلی خوب است اما شرایطی که اغلب تماشاخانه های خصوصی به کارگردان و مخاطب تحمیل می نمایند کاسبکارانه، غیرفرهنگی و زشت است. به دلیل اینکه در یک سالن چند نمایش اجرا می گردد نمی گردد طراحی صحنه به مفهوم واقعی داشت. همواره به حداقل ها قناعت نموده ایم. در تالار سپند با افرادی روبرو بودیم که تصوری از هنر، تئاتر و اجرا نداشتند. وضعیت اسفبار بود، در همه اجراها با بوی غذا در سالن روبرو بودیم و صدای موسیقی که از سالن انتظار به سالن نمایش راه می یافت هیچ ربطی به این نمایش و دنیاش نداشت. در تماشاخانه سپند تجربه ای ناخوشایند را پشت سرگذاشتیم و حتی کار به حکمیت و شکایت رسید. خوشبختانه در جلسه دادرسی رای به نفع ما صادر شد.
منبع: همشهری آنلاین